|
ايران فلاتى با فرورفتگىهاى بزرگ فراوان است که در پناه دو رشته کوه قرار گرفته که شکوه مندانه از بلندىهاى هزار شاخهٔ ارمنستان در شمال هلال خضيب امتداد يافتهاند. يک شاخه که رشتهٔ بلندى به نام البرز است در موازات کران جنوبى درياى خزر بهسوى مشرق پيش مىرود و بلندترين فرازاى آن ستيغ برکشيدهٔ دماوند است. اين رشته که همچنان راهش را بهسوى مشرق ادامه مىدهد، در دشتهاى خراسان رفته رفته از فرازايش مىکاهد و سرانجام به رشته کوهى که از روبهرو مىآيد، يعنى رشتهٔ هندوکش که از کوههاى پامبر يا ”بام دنيا“ جدا مىشود مىرسد. شاخهٔ دوم که رشته کوههاى زاگرس خوانده مىشود، اندکى در جهت جنوب شرقى پيچ مىخورد. آنگاه با پيچى هنوز بيشتر بهسوى جنوب پيش مىرود. اين کوه در رشتههاى موازى متعدد از کران شرقى سرزمين حاصلخيز بابل مىگذرد، بر کرانهٔ شرقى خليجفارس سدى زيبا و پرجاذبه و تقريباً گذرناپذير مىسازد، و پس از آنکه در نواحى کمجمعيت مجاور اقيانوس هند پيش مىرود، با چرخشى تند از طريق بلوچستان و افغانستان راه شمال را پيش مىگيرد و سرانجام به کوههاى ديگرى که مانند هندوکش همچون پرهٔ چرخشى از محور پامير جدا مىشوند مىپيوندد. |
|
|
|
|
اين رشته کوهها که در دو جانب فلات کشيده شدهاند از روزگاران بسيار دور، نقاط قوت و ضعف ايران بودهاند. ذخاير فلزات و سنگها، زر و سيم، سرب و مس، سنگ لاجورد و عقيق از اين کوهها بهدست مىآيند. سنگ آذرين و شيشهٔ معدنى که هر دو در جهان باستان از ارزش فراوانى برخوردار بودند و در پى فعاليت آتشفشانى اواخر دورهٔ پليوسن به بيرون فَوران کرده بودند از اين کوهها استخراج مىشدند. سرانجام، رودخانههاى ايران که بهشتاب از تنگهها و گردنههاى هراسانگيز مىگذرند و از بلندىهاى کوهها به زمين هموار مىرسند. هزاران کيلومتر مربع از خاک خشک و باير را بارآور مىسازند و در هزاران کيلومتر مربع ديگر ويرانى به بار مىآورند. گِل و لايههائى که اين رودخانهها در طى دورههاى يخبندان و ريزش باران با خود آوردند در يک حوضهٔ داخلى اندوخته گرديدند و پوشيده از آبى شدند که چون بادها به روبيدن ماسهها پرداختند تبخير گرديد. بنابراين، چيزى که روزگارى دريائى بزرگ بود به شنزارهاى بىحاصل و بيابانهاى نمک مبدل شده بيشترين وسعت از خاک ايران در سراسر سال بيابان است، چنانکه با فرا رسيدن تابستان نواحى پهناورى که در بهار سرسبز و خرم بودند بهصورت زمين سوخته درمىآيند و سراسر فلات خشک و تفديده مىشود. |
|
|
|
|
با داورى از آنچه گفته شد مىتوان به راستى انديشيد که اين سرزمين براى بيگانگان بىجاذبه و نامطبوع است. با اين همه ايران حلقهٔ اتصال ميان خاور دور و خاورميانه است. در دورههاى تاريخى جابهجائى کوچکنندگان و لشکرکشىهاى جنگجويان بارها مرزهاى اين کشور را درنورديده و اين دستاندازىها بىگمان از گذشتهٔ تاريک پيش از تاريخ آغاز شده بود. بنابراين، شايسته است به راههائى که بىدشوارى زياد بر اين سرزمين مىرسند نگاه دقيقترى بيندازيم. |
|
|
|
|
دو راه پس از پيمودن قفقاز از طريق ارمنستان به آناتولى مىرسند، اما راه سومى نيز وجود دارد که دسترسى به ناحيهٔ کرانهاى درياى خزر با درههاى کوهستانى زاگرس را ميسر مىسازد. اين همان راهى بود که مثلاً سکاها در سدهٔ هفتم پيش از ميلاد که به درون ماد و پارس رخنه کردند و براى مدتى آرايش سياسى آسياى غربى را به براندازى تهديد نمودند از آن گذشتند. |
|
|
|
|
اما از مرزهاى شمال شرقي، با وجود چندين رشته کوه که به موازات يکديگر کشيده شدهاند ورود به ايران نسبتاً آسان و بىمانع بود. انسانهائى با فرهنگ موسترى از اين مرز گذشته بر ترکستان و آسياى ميانه مىرفتند يا از آنجا به اين سوى مرز مىآمدند؛ و اقوام هند و ايرانى که در هزارهٔ دوم پيش از ميلاد که در اين ناحيه بر هم فراز آمده بودند سرانجام نخستين امپراتورىهاى هند و ايراني، يعنى پادشاهىهاى ماد و پارس را پديد آوردند. برخلاف مرزهاى شمال شرقى مرزهاى شرقى و جنوب شرقى تقريباً گذرناپذير است؛ با اين همه مناسبات فرهنگى ميان ايران و هند حتى در روزگاران پيش از تاريخ را نيز مىتوان مشخص ساخت و داريوش ايرانى براى مدتى درهٔ سند و پنجاب را در تصرف داشت. |
|
|
|
|
مرز جنوبى ايران چنان ناگهانى با اقيانوس هند روبهرو مىشود که مردم اين ناحيه از برخوردارى از پيشهٔ دريانوردى بىبهره هستند. در شمال غربى اين ناحيه رشتهکوههائى که دنبالهٔ رشتهٔ زاگرس مىباشند با نظمى تماشائى از شمال غربى به جنوب شرقى پيچ مىخورند. اين رشتهها را رديفى از درهها از هم جدا مىسازند و گردنهها و گدوکهائى آنها را قطع مىکند چندانکه گذر از آنها دشوار و بازرگانى از وجود آنها بسيار بىرونق و کساد است. |
|
|
|
|
تنها يک بخش در اين ناحيه راه آسانى براى دسترسى به خود فلات ايران، خليجفارس و ناحيهٔ حاصلخيز و از ديرباز متمدن بابل دارد. اين بخش، يعنى جلگهٔ شوش را از لحاظ جغرافيائى احتمالاً بايد بخشى از ناحيه بابل بهشمار آورد. اما بازوى گشادهاى از زاگرس بهاضافهٔ باتلاقهائى که از روزگاران ديرين رأس خليجفارس را دور مىگرفتند اين حوضهٔ هموار را از دستاندازى نگه مىداشتند، در شمال و شمال شرقى ديگر رشتههاى زاگرس که داراى قلههاى پربرف مىباشند چندين رودخانهٔ پرآب از خود بيرون مىدهند که زمين اين بخش را آبيارى مىکنند. دو رشته از اين رودخانهها در مرکز جلگه با زوايائى راست به يکديگر نزديک مىشوند، اما چند کيلومتر دورتر بار ديگر از هم دور مىگردند. اين دو رودخانه که يکى کرخه نام دارد بهسوى جنوب غربى پيچ خورده در جهت ناحيهٔ بابل پيش مىرود، و ديگرى که دِز خوانده مىشود در جهت غربى جريان يافته به رودخانهٔ سومى به نام کارون مىريزد. در نقطهاى که کرخه و دز به نزديکترين فاصله به يکديگر مىرسند در روزگار باستان شهرى ـ شوش ـ برآوردند که در تاريخ بابل همانند تاريخ عيلام و ايران آوازهاى بلند يافت. اين شهر که اکنون جز تِلى از آن بهجا نمانده، هنوز با زبانى گويا از شکوهمندى و بزرگى آن در روزگاران کهن سخن مىگويد. اندازههاى اين شهر در هر پهلو حدود ۹۱۰ متر و بلندترين فرازاى آن از سطح دشت پيرامون تقريباً ۵/۳۶ متر است. از زمستان ۱۸۹۷ ميلادى وزارت آموزش همگانى و هنرهاى زيباى فرانسه با اجازهٔ دولت آن کشور به خاکبردارى اين محل پرداخته است؛ و هر سال گوشهٔ تازهاى از پردهٔ تاريخ مشرق در روزگار باستان را بالا زده است. |
|
|
|
|
هر چند هنوز چندان خاکبردارى نشده، اما بايد بر اين حقيقت تأکيد ورزيم که شوش که در دشتى حاصلخيز واقع شده است به تنهائى هرگز نمىتواند پرده از رازهاى سر به مهر تاريخ عيلام برگيرد. زيرا عيلاميان نخست مردمى کوهنشين بودند و در طى چندين دوره از تاريخ شوش تنها نقش کوچکى ايفاء کردند، اما بازيگر اصلى نمايش انشان ـ Anshan بود که هنوز جاى آن به درستى روشن نشده است. بىگمان يکى از دلايل اين بىاعتبارى نسبى سياسى آب و هواى ناحيهٔ شوش بود. در طى نه ماه از سال سراسر دشت را گرماى سوزان آفتاب مىسوزاند و از ميان مىبرد. شدت اين گرما چندان است که به سخن استرابون که مىگويد مارها و سوسمارها در ميانهٔ روز بىآنکه بسوزند نمىتوانند از پهناى خيابانها بگذرند تا اندازهاى اعتبار مىبخشد.
”..... زمينهٔ جغرافيائى چندانى براى دست زدن به کارهاى بزرگ در تاريخ بهدست نمىدهد، اين سرزمين براى ”خوراک گردآوران“ gatherers ـ Food بسيار مناسبتر بود تا براى ”خوراک فرآوران“، Producer ـ Food زيرا ايران سرزمينى بود که براى چراء جانوران سازگار بود نه براى کاشت در خاک آن. با اين همه سابقهٔ نفوذ آن به پيش از تاريخ مىرسد و همين نفوذ است که ما را به پرداختن به اين بررسى برمىانگيزد. |
|
|
|
|
گونههاى ابزارهاى سنگى متعلق به عصر کهن سنگى ميانه در مرکز ايران، شمال شرقى شيراز کنوني، نزديک جائى که احتمالاً در آن ايام کرانه درياچهٔ آب شيرين بزرگى بوده پيدا شده است. گمان رفته که انسان عصر کهن سنگى در يک مسير کلى شمال غربى از درههاى شمالى ايران گذشته از راه گردنهها و آبکندهاى سليمانيه، رواندوز و نقاط شمالى وارد کردستان شد. ابزارهاى انسان موستري، همانند ابزارهاى ديگرى که در فلسطين پيدا شدهاند در غارههاى نزديک سليمانيه، بهدست آمدهاند. هر چند مدارک کافى در دست نيست، اما اينقدر مىتوان گفت که اشغال اين غارها مقارن با آخرين پيشروى يخبندان بوده است. تنها اتفاقى مىتواند باشد که وجود ديگر ابزارهاى موسترى از نقاط گوناگون ايران تاکنون گزارش نشده است. زيرا اين ابزارها در سراسر اروپا که در مغرب فلات ايران قرار دارد. در آفريقا، فلسطين، هند، و حتى در منچورى بهدست آمده است. ظاهراً انسان اورينياکى نيز که جانشين انسان رو بهزوال موسترى شده بود در کوههاى زاگرس پناهگاهى يافته بود. چنانچه در ديگر نواحى شرق باستان نيز چنين پناهگاههائى پيدا کرده بود. اما در مورد گونههاى ديگر سنگهائى که دستورزى عصر کهن سنگى باشند مدرکى در دست نيست. |
|
|
|
|
امکان دارد که ايران مرحلهٔ تکامل نوسنگى را طى کرده باشد. پروفسور هرتسفلد کشف روستائى در نزديکى تخت جمشيد را اعلام کرده که بايد آن را به انى مرحله از تحول انسان نسبت داد. اين روستا که در دو سوى خيابان باريک آن خانههاى يک طبقهٔ گلى نهاده است اکنون تقريباً آنگونه که انسان اوايل دورهٔ حجر و مس در هزاران سال پيش برجا گذاشته باقىمانده است. ابزارهاى سنگى و جامهاى سنگى او يادگار ديرپاى زندگى او در اين محل است؛ و سفالينههاى ساخته از چرخ سفالگرى او که بهدقت سرشته و ساخته شده و ماهرانه رنگ خوردهاند يارى ديرپائى به صنعتگرى خود کرده است، دو پيرايهٔ مسى که گويا چکش نيز خوردهاند در ميان هزاران شيئى سنگى بسيار ناچيز است، اما نشان مىدهند که اين انسان در سپيده دم عصر فلز زندگى مىکرده، در حالىکه اروپا هنوز در مراحل اخير فرهنگ کهن سنگى بود. ايران مانند ديگر نواحى خاورميانه بهسرعت بهسوى عصر مَفرغ پيش مىرفت. |
|
|
|
|
انسان که با فلزات آشنائى يافته بود آزادانه از آنها در زندگى روزانه استفاده مىکرد، اما ابزارهاى سنگى هنوز کاربرد گستردهاى داشته است. در عين حال وى به اهلى کردن گياهان و جانوران آغاز کرد. در جمدت نصر ناحيهٔ بابل خاکبرداران دانههاى گندم واقعى و چوشش رديفه يافتهاند. که برابر است با کشف کاه گندم و جو در پائينترين لايهٔ آنائو که در ترکستان دربست در آن سوى مرز شمال شرقى ايران نهاده است، گندم سرخ خودرو که از ديرباز نياى گندم اهلى و پرورش يافته تصور مىرفته نزديک شهر کرند در کنار جادهٔ بغداد ـ کرمانشاه در کوههاى زاگرس پيدا شده است. تصوير گوسفند و گاو شاخدراز بر جدار سفالينههاى رنگين که در سراسر نواحى ايران پيدا شدهاند به چشم مىخورد. اين ظرف که برجستهترين يارى انسان عصر مس به تمدن بشر است خلف بىواسطهٔ سفالينهٔ رنگين ايران در اوايل دورهٔ سنگ ـ مس بهشمار مىرود. ظرف ياد شده در شوش که به شوش يکم شناخته شده است. و در تحولات متوالى آينده، در نهاوند و کرمانشاه در کوههاى زاگرس، در بوشهر در جنوب، نزديک شهرهاى تهران، شيراز و کاشان در بخش مرکزى فلات؛ و در سيستان و بلوچستان در شرق ايران پيدا مىشود. |
|
|
|
|
همهٔ اسناد و مدارک موجود حکايت از آن دارند که در وقتى که بينالنهرين تحول تدريجى و مشخصى را پيش مىبرد، فرهنگ سفالينهٔ رنگين با استوارى و سرسختى در ايران پايدار مانده بود. تنها شوش بر کران فلات با تحولى که در مغرب مىگذشت تمامى يافته بود و خاکبردارىهاى اخير از حضور ظرفهائى در اين محل که از سنخ ظروف بينالنهرين مىباشند پرده برداشته است. بدين ترتيب در بالاى سفالينههاى شوش يکم، سفالينههائى قرار دارد که به کهنترين دورهٔ باستانشناسى بينالنهرين، يعنى دورهٔ العبيد تعلق دارند؛ و در بالاى اين قشر نيز آثارى نهاده است که مىتوان آنها را به دروههاى اوروک Uruk و جمدت نصر نسبت داد. اما يک گروه از ظروف سفالى به اشياء بينالنهرين تعلق ندارند، بلکه نظاير دقيق آنها در سرزمينهاى دوردست سيستان و بلوچستان يافت مىشود. اين گروه که عموماً سفالينههاى تک رنگ را در بر مىگيرد به شوش دوم شناخته شده است؛ اگرچه ممکن است سفالينههاى گروه شوش دوم معاصر با ظروف جمدت نصر باشند. |
|
|
|
|
کهنترين نوشته بر الواح گلى در عيلام معاصر با دستوررى اين ظروف بوده است. در بينالنهرين الواح گلى در لايهاى پيدا شده است که به دورهٔ اوروک تعلق دارد؛ نسبت به دورهٔ جمدت نصر الواحى که نوشتههاى صورت نگاشتى بر آنها نقش گرديده واژهها و نامهائى را نشان مىدهند که بىترديد سومرى هستند. نشانهها ديگر طولى نيستند؛ و دستگاه عددى ابتدائى که شايد از اين متون، و بىترديد از متون سومرى شناخته شده شصتگانى است. اسناد بهدست آمده در شوش، و نيز اسنادى که در مرکز ايران بهدست آمدهاند به خطى نوشته شدهاند که عموماً به نام پيش از عيلامى شناختهاند و تنها در شکل با اسنادى که در ناحيهٔ بابل بهدست آمدهاند قابل مقايسه هستند و نشانهها طرح طولى خود را نگه داشتهاند و چنين مىنمايد که بايد آنها را پندارنگارى دانست. دستگاه عددى ظاهراً دهگانى است. امکان دارد که اين دو نوشتار خاستگاه مشترک داشته باشند؛ با اين همه، همچنين مىتوان تصور کرد که نوشتار پيش از عيلامى مستقل بوده. سرانجام مردم عيلام نوشتار سومرى را پذيرفتند و آن را براى نوشتن واژگان زبان خود بهکار بردند. نشانههاى اين نوشتار دوره به دوره واژەهائى را که در ناحيهٔ بابل کاربرد داشتند دنبال کردند با داورى از روى اين زمينه، نوشتهاى که در بوشهر بر کران خليجفارس پيدا شده (عيلامىها آن را لبان ”an” “ Liyan ـ ia ـ Li“ مىناميدند) نشان مىدهد که نوشتار سومرى در دورهاى که تا اندازهاى مقدم بر روزگار سارگن، فرمانرواى اکد Akkad بود در عيلام بهکار مىرفته و اگر نه به يک امپراتوري، دست کم به فرهنگى گسترده اشاره دارد. از آن پس، بهويژه در سدهٔ دوازدهم پيش از ميلاد، نوشتههاى گوناگون نکات اصلى زبان عيلامى را آشکار مىسازند. |
|
|
|
|
بسيارى از عناصر مشخصهٔ زبان عيلامى ظاهراً در يک گروه زبانى که امروزه تنها در ناحيهٔ قفقاز يافت مىگردد و از آن بهعنوان خانوادهٔ زبانهاى ”قفقازي“ ياد مىشود نيز وجود دارد، اما پارهاى شباهتهاى آوائى و نحوى با گويش تاميلى زبان دراويدى در جنوب هند نيز پيدا شده است. ظاهراً بسيارى از اين عناصر در زبانهائى که کاسبها، لولوبيان و گوتيان در زاگرس مرکزى هالديائىها در کوههاى ارمنستان، هورىها در پيچ بزرگ فرات، شمار اندکى از اقوام آسيا صفير، مانند پيش از حتىها و لوکيلئىها و لوديائىها و نيز احتمالاً اتروسکها در ايتاليا به آن تکلم مىکردند نظاير و معادلهاى باستانى داشته است. نظايرى از اينگونه که ميان زيان عيلامى و هر يک از اين زيانها مىتوان يافت تنها به شباهتهاى زبانى اشاره دارند نه وحدت زيان؛ اما با احتياط در خور و کافى مىتوان گفت که نظاير ياد شده شايد حاکى از مناسبات قومى نيز باشند. |
|
|
|
|
براى مردمشناس امروزى اگرچه ناميسر دست کم دشوار است تصور کند که ساکنان کنونى ايران مىتوانند خانوادهٔ قومشناختى واحدى را بسازند. از زمانهاى بسيار کهن فلات ايران ميدان تاخت و تازهاى دوسويه بوده است، زيرا به بر غم دشوارىهائى که امروزه رسيدن به مرزهاى اين کشور را در بردارد. بايد به خاطر آورد که ايران پلى است ميان خاور دور و سرزمين ميانه و رود (بينالنهرين) همچنان که فلسطين پلى است ميان آسيا و آفريقا. در نتيجه، اقوامى که خاستگاه بسيار گوناگونى داشتند در ايران زير سقف زبانى واحدى پناه گرفتند؛ و بخش جنوبى ايران کنوني، چنانکه در دورهٔ باستان نيز مىبايست بوده باشد، از حيث احساس قومى آشکارا چندگونه و ناهمگن است. |
|
|
|
|
انسانشناسى که به بررسى ويژگىهاى جسمانى اقوام مىپردازند اطمينان دارند که بينالنهرين خط مرزى سرقى گونههاى سامى افراد بوده و سامىها که آنان را بهعنوان اقوام مديترانهاى پوست قهوهاى مىشناسيم که از عربستان به بينالنهرين تاخته بودند در روزگاران کهن در ايران سکونت نگزيدند. |
|
|
|
|
پارهاى مدارک ما را به اين باور سوق مىدهد که روزگارى مردمى بيش از نژاد سياه از هند راه افتاد. در امتداد کرانهٔ خليجفارس بهسوى باختر پيش آمدند. ظاهراً يکى از پادشاهان آشور در حجارىهاى برجستهٔ خود تصوير افرادى از اين گروه را نقش کرده است. نويسندگان يونانى از ”اتبوپيائىهاي“ جنوب شرقى ايارن سخن مىگويند؛ اختلاف کنونى آنان داراى پوستى تيره و آفتاب سوختهٔ موئى صاف و راست و سرى گرد هستند. اما بدون ترس از خطا مىتوان گفت اين مردم هرگز عنصرى مهم يا بزرگ در جمعيت ايران نبودهاند. |
|
|
|
|
چندانکه بتوان مشخص ساخت، در روزگاران باستان تيرههاى سر درازى پيش از اقوام نورديک در ايران زندگى مىکردند. زمينهٔ اين باور در نمود انسان نوع اروپائى ـ آفريقائى قهوهاى يافت مىشود که در بينالنهرين زندگى مىکرده است. امکان دارد که اين مردم سر دراز خود سومرى بودند، يا با آن خويشى داشتند، زيرا گفتهاند که نشانههاى چهرهٔ سومريان باستان را هنوز مىتوان در نواحى شرقى در ميان مردم افغانستان و بلوچستان و حتى در دورهٔ رود سند دنبال کرد. |
|
|
|
|
اما چنين مىنمايد که مهمترين عنصر را مردمى تشکيل مىدادند که سَرِ گَرد داشتند. در جمعيت کنونى فلات ايران، دست کم در بخش شرقى آن، گروه بسيار زيادى از سر گردها زندگى مىکنند که شمار آنها در بلندىها بيش از دشت است. برخى از اين مردم را مىتوان به دراويدىهاى هند، بهويژه به اقوام تاميل زبان پيوند داد که در ميان آنان عنصر گرد سر مشخصى وجود دارد. قامت ديگران نسبتاً بلند است و در بسيارى موارد ميان اين قامت و روشنى پوست ارتباط و پيوستگى وجود دارد چنين سيماهائى مىتواند دليل آميزش با اقوام نورديک باشد؛ اما با به ياد آوردن روشنى پوست پارهاى از اروپائيان پيرامون کوههاى آلپ همچنين مىتوانيم حدس بزنيم که اين اقوام کنونى بقاياى نژاد پيش از آلپى باشند. اگر اين نظر جسورانه را که به اصطلاح ”ارمنويدها ـ Armenoids“ ريشه در ترکستان داشتند بپذيريم. اين فرضيه که ساکنان اوليهٔ ايران اصلاً از اين ريشه بودند تقويت مىيابد. |
|
|
|
|
”.... گونهٔ سردرازهاى اروپائى ـ آفريقائى قهوهاى در بينالنهرين نيز گروه اصلى جمعيت اوليهٔ ايران بودند تعارض دارد. اگر اين نظر پذيرفته شود بايد مسلم بداريم، چنانکه دشوار نيز نخواهد بود، که شباهتهاى زبانى ”قفقازي“ از نژاد و قوم فراتر رفته و هم سر گردهاى آغازين فرضى آسياى صغير به آن تکلم مىکردند و هم اقوام دراز سر ايران. |
|
|
|
|
در عيلام، مانند سراسر خاور زمين در روزگاران نخستين حوزهٔ فعاليت زن محدود به خانه نبود. زن نيز مانند اسناد امضاء مىکرد، به داد و ستد مىپرداخت. ارث مىبرد، وصيت مىکرد که پس از مرگ خود چگونه به تقسيم مرده ريگ او بپردازند. دادخواست به دادگاه مىآورد و برده نگه مىداشت. با گذشت سالها بر اهميت زن افزوده مىشد. در اسناد عيلامى نخستين، بارها به ذکر نام مادر، خواهر يا دختر پادشاه برمىخوريم. مدارک موجود متعلق به دورهٔ به اصطلاح ”کلاسيک“ اشاره دارند که ترتيب به ارث بردن تاج و تخت پادشاهى بر پايهٔ مادر تبارى بوده است؛ يعنى حقّ جلوس بر تخت شاهى از طريق نسب مادرى قابل تعقيب بود. نمونههائى از ازدواج ميان برادر و خواهر يافت مىشود. و گويا اينگونه ازدواج در ميان همگان رواج داشته است. حتى امکان دارد که ازدواج ميان برادر و خواهر که در ميان شاهان هخامنشى ايران معمول بوده برگرفته از عيلاميان بوده است. زيرا آريائىها عقيده داشتند که وصلت ميان برادر و خواهر تنى کارى زننده و نفرتانگيز است. |
|
|