داستان ها ی خنده دار اضافه کردن اين مطلب به 100 درجه کلوب دات کام دو تا آفريقايي با غضنفر وسط جن

  غضنفر که خيلي ادعاي پهلواني مي کرد رفته بود خون بده. وقتي کيسه خون را آوردند که خونش را بگيرند.

به پرستار گفت: آبجي! کيسه چيه؟ لوله بيار که به همه خون برسه.
ولي بعد از اينکه يک کيسه خون داد از حال رفت و 4 تا کيسه خون بهش زدند تا به هوش بياد.
وقتي به هوش آمد، بدون اينکه به روي خودش بياره به پرستار گفت: ديگه کسي خون نميخواد؟

مي گويند يک روز  غضنفر با لباس غواصي به عمق 200 متري اقيانوس رفته بود.
يک کوسه به طرفش آمد و از او پرسيد: ببخشيد! شما غضنفر معروف هستيد؟
 غضنفر با تعجب پاسخ داد: آره، ولي تو از کجا مرا شناختي؟
کوسه خنديد و گفت: آخه ديدم به جاي کپسول اکسيژن، کپسول آتش نشاني به پشتت بسته اي

يک بنده خدايي ، کنار اقيانوس  آرام قدم ميزد و زير لب ، دعا ميکرد . 
نگاهى به آسمان آبىکرد و  گفت: - خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ 
  ناگهان صدايى از عرش  بگوشش رسيد که ميگفت : چه آرزويى دارى اى بنده  ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : - اى خداى کريم ! از تو مى خواهم جاده اى بين  اين اقيانوس  بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى کنم !! 
از جانب خداى متعال ندا آمد که : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر  نيکو کاري ات بسيار دوست ميدارم و مى توانم حاجت ترا بر آورده کنم ، اما هيچ ميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هيچ ميدانى که بايد ته اقيانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود ؟ . من همه ى اينها را مى توانم انجام بدهم، اما ، آيا نمى توانى آرزوى ديگرى بکنى ؟ 
مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : - اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! ميشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست ؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ 
صدايي از جانب  عرش آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد يا چهار باندى ؟؟
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: طنز ، ،
برچسب‌ها: